فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

1.دفترچه ی تام ریدل(نابود شده توسط هری با کمک رون در سال دوم تحصیل)

2.حلقه ی ماروولو گونت(نابود شده توسط دامبلدور قبل از سال ششم تحصیل)

3.فنجان هلگا هافلپاف(به دست هرماینی با کمک رون نابود شد)

4.قاب آویز سالازار اسلایترین( به دست رون نابود شد)

5.نجینی-مار ولدمورت(توسط نویل نابود شد)

6.تاج روونا ریونکلا(در اتاق ضروریات وجود داشت و به دست گویل البته ناخواسته نابود شد)

7.بخشی از روح ولدمورت که در بدن خودش قرار دارد.(توسط ولدمورت هنگامی که خواست هری را بکشد نابود شد)

 


موضوعات مرتبط: بازیگرها وشخصیت ها ، ولدمورت ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : 1 / 4 / 1394برچسب:ولدمورت,جان پیچ, | 12:33 | نویسنده : hermione granger |

در شبی بارانی و پر باد، دو کودک با لباس هایی به شکل کدو حلوایی، سلانه سلانه از میدان عبور می کردند و ویترین فروشگاه ها پر از عنکبوت های کاغذی بود. با دنیایی از تزیینات پر زرق و برق مبتذل مشنگی که در نظر آن ها هیچ اهمیتی نداشتند… و او به نرمی جلو می آمد، با همان احساس رضایت و قدرت و حقانیتی که همواره در چنین مواقعی در خود می دید… نه با خشم… خشم به روح هایی بس ضعیف تر از او تعلق داشت… بلکه با سروری پیروزمندانه، بله… او انتظار این لحظه را کشیده بود… آرزویش را داشت

چه لباس قشنگیه، آقا!

وقتی پسرک به قدری نزدیک شد که توانست زیر کلاه شنل را ببیند، لبخند پسرک را دید که بر لبش خشک شد و ترسی را که بر چهره ی نقاشی شده اش سایه انداخت، آن گاه پسرک برگشت و پا به فرار گذاشت… دسته ی چوبدستی اش را در زیر ردایش لمس کرد… یک حرکت ساده کافی بود تا کودک هرگز به مادرش نرسد… اما ضرورتی نداشت، هیچ ضرورتی نداشت

وقتی در حیاط را هل داد و باز کرد صدای غیژ غیژ مختصری بلند شد، اما جیمز پاتر آن را نشنید. دست سفیدش چوبدستی اش را از زیر شنل بیرون کشید و در را نشانه گرفت که با شدت باز شد.

از آستانی در گذشته بود که جیمز با سرعت وارد هال شد. کارشان آسان بود… بسیار آسان… حتی چوبدستی اش را نیز برنداشته بود

لی لی، هری رو بردار و برو! خودشه! برو! فرار کن! من معطلش می کنم -

معطل می کنم، با دست خالی و بدون چوبدستی!… پیش از اجرای نفرینش خنده را سر داد

آواداکداورا!

نور سبز رنگ، هال تنگ و کوچک را پر کرد، کالسکه ی کودک را به دیوار فشرد و روشن کرد، نرده ها را همچون خطوط صاعقه به درخشش در آورد، و جیمز پاتر همچون عروسکی خیمه شب بازی که بندهایش بریده باشد به زمین سقوط کرد

صدای جیغ زن را می شنید که در طبقه ی بالا به دام افتاده بود، اما دست کم تا زمانی که عاقلانه رفتار می کرد دلیلی برای ترسیدن نداشت… او از پله ها بالا رفت. با اندک لذتی به صداهایی گوش داد که زن در تلاش برای سنگر گرفتن در اتاق ایجاد می کرد… او نیز چوبدستی یی با خود نداشت… چه قدر ابله بودند، و چه خوش خیال، فکر می کردند امنیتشان در دست دوستانشان است، فکر می کردند سلاح را می شود لحظه ای از خود جدا کرد

نور سبز رنگ در اتاق برقی زد و زن نیز مثل شوهرش به زمین افتاد. کودک در تمام این مدت گریه نکرده بود. با گرفتن میله های تختش، توانست از جایش بلند شود، سرش را بالا برد و با شور و علاقه به صورت مهاجم نگاه کرد، شاید تصور می کرد که پدرش زیر شنل پنهان است و نورهای زیبای دیگری درست می کند و هر لحظه ممکن است مادرش از زمین بلند شود و بخندد -

 او با دقت زیادی، نوک چوبدستی اش را به سمت صورت کودک نشانه گرفت، می خواست شاهد آن اتفاق باشد، شاهد نابودی این یکی باشد، این خطر از بین نرفتنی. کودک شروع به گریستن کرد: دیده بود که او جیمز نیست… گریه کردنش را دوست ندشت، در پرورشگاه نیز هرگز تحمل گریه و زاری بچه های کوچک تر را نداشت -

آواداکداورا!

و بعد او در هم شکست، دیگر هیچ چیز نبود، هیچ چیز جز درد و وحشت


برچسب‌ها:

تاريخ : 27 / 3 / 1394برچسب:لی لی,جیمز,ولدمورت,هری, | 11:58 | نویسنده : hermione granger |

 او جادوگری است که هدفش کنترل جهان و دستیابی به جاودانگی از طریق جادوی و سلطهٔ جادوگران بر مشنگ هاو از بین بردن مشنگ زاده‌هایی که قدرت جادویی دارند است. دنیای جادویی چنان از او وحشت دارند که نام او دچار تابو شده و به جای به زبان آوردن نام او، او را "اسمشو نبر" می‌خوانند. "لرد سیاه" لقبی است که "مرگ خواران به او داده اند. ولدمورت در زبان فرانسه به معنای "پرواز مرگ" است.

 

لرد ولدمورت در اوایل سال ۱۹۲۶ زاده شد و نام پدرش یعنی تام ماروولو ریدل بر او گذاشته شد. پدرش تام ریدل و مادرش مروپ گاند بود. او از طریق مادرش، آخرین بازمانده سالازار اسلیترین بود.
پدرش او و مادرش را ترک کرد. مادرش اندکی پس از زایمان مرد و به همین دلیل او در یک پرورشگاه بزرگ شد. آلبوس دامبلدور او را به هاگوارتز دعوت کرد. او در هاگوارتز،در بین طرفدارانش، شروع به استفاده از نام "لرد ولدمورت" کرد و بعدها نام اصلی خود را به دست فراموشی سپرد و نام مستعارش را رسماً مورد استفاده قرار داد. خیلی از افراد این گروه بعداً مرگخوار شدند. او در سال دوم حفره اسرار را گشود و میرتل که یک مشنگ زاده بود را کشت. در آن زمان،بر خلاف بقیه ی اساتید هاگوارتز که شیفتهٔ ریدل بودند، فقط پروفسور دامبلدور به او مشکوک شده بود. ریدل نیز به همین دلیل نتوانست حفره را بار دیگر بگشاید و به جای آن، طرز ساخت جان پیچ را که با  زیرک از پروفسور اسلاگهورن پرسیده بود، همراه با قسمتی از روح خود درون یک دفترچه خاطرات پنهان کرد تا شاید بعداً بتواند از این راه دانش آموز دیگری را وادار به بازکردن حفره کند و کار ناتمام جد بزرگش،سالازار اسلیترین، را در از بین بردن مشنگ زاده ها به پایان برساند.

از بین رفتن قدرت

او دوستان دوران تحصیلش را دوباره جمع کرد و به آن‌ها لقب مرگخوار داد و خود نیز نام لرد ولدمورت را انتخاب کرد. او به مرگخوارانش اجازه می‌داد با خیال راحت جادوگران و  مشنگ  هارا بکشند و از جادوهای ممنوع  استفاده کنند. ظاهراً کسی نمی‌توانست جلوی او را بگیرد، اما یک پیشگویی همه چیز را تغییر داد. او برای جلوگیری از تحقق یافتن آن پیشگویی در مورد کشته شدنش توسط هری پاتر، پسری که به تازگی به دنیا آمده بود، اقدام به کشتن او کرد ولی به دلیل جادوی عشقی که مادرش در هری نهاده بود هری از بین نرفت و جادوی کشنده ولدمورت به سمت خودش برگشت و او ناپدید شد. این جریانات باعث شد هری پاتر "پسری که زنده ماند" لقب بگیرد. پس از ناپدید شدند لرد سیاه، مرگ خوارانی که شناخته شده بودند زندانی شدند و مرگخوارانی که ناشناس بودند به زندگی عادی خود ادامه دادند. بعد از این واقعه همه جامعه جادوگری بجز تعداد انگشت شماری فکر می‌کردند که ولدمورت برای همیشه مرده است ولی او به دلیل این که روح خود را به قطعات زیادی در جان پیچ ها تقسیم کرده بود، به طور کامل از بین نرفته بود. او برای زنده ماندن در بدن مارها شریک می‌شد.

بازگشت ولدمورت

سیزده سال پس از آن که جسمش نابود شد، او در قبرستانی متروکه که پدرش در آن جا دفن شده بود به زندگی بازگشت.او این کار را با کمک یکی از خادمانش به اسم دم باریک یا پیتر پتی گرو که قبلاً یکی از دوستان خانوادگی پاتر ها بود و باعث مرگ پدر و مادر هری شده بود، انجام داد. او از گوشت دم باریک، خون هری پاتر و استخوان‌های پدرش برای این کار استفاده کرد. سپس تمام مرگ خوارها را احضار کرد و با هری در مقابل آنها به دوئل پرداخت و طبق یک رویداد نادر که بین چوب دستی های آن ها اتفاق افتاد(چوب دستی هایی یکسان)، روح افرادی که ولدمورت آنها را کشته بود، از چوب دستی او بیرون آمد و هری در شلوغی فرار کرد. او خود را با جنازهٔ سدریک دیگوری (یکی از دوستان پاتر که ولدمورت او را به قتل رسانده بود) به جام مسابقه سه جادوگر که رمزتاز بود، رساندو به هاگواتز باز گشتند.

نابودی

ولدمورت وقتی در هاگوارتز تحصیل میکرده در قسمت ممنوعه کتاب خانه جادوی سیاهی را پیدا میکند که جان پیچ نام دارد(پلید ترین و سیاه ترین جادو). جان پیچ جادویی است که ادم میتواند قسمتی از روح خود را در اشیا کوچکی قرار دهد البته بهایی هم دارد هر کس بخواهد جان پیچ درست کند باید انسانی را بکشد.این اطلاعات را اسلاگهورن به تام داد ولی او نمیدانست که تام پاید است و فکر میکرد که تام برای دونستن این اطلاعات را میخواهد و برای همین این خاطره را دست کاری شده به دامبلدور داد اما هری در سال ششم خاطره ی درست را با کمک فلیکس فلیسیس(معجون شانسی که اسلاگهورن به او جایزه داد)از اسلاگهورن گرفت و به این راز هولناک دست پیدا کرد.هری هفت جان پیچ را نابود کرد و در این راه ارباب مرگ شد سپس او توانست با زیرکی ولدمورت را گول بزند(باکمک نارسیسا مالفوی) و جنگی بین ولدمورت و هری شکل گرفت که شکست ولدمورت موجب مرگ او شد


برچسب‌ها:

تاريخ : 25 / 3 / 1394برچسب:ولدمورت, | 15:55 | نویسنده : hermione granger |

                                                                                         


برچسب‌ها:

تاريخ : 23 / 3 / 1394برچسب:گالری,هری,ولدمورت, | 9:3 | نویسنده : hermione granger |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایران اسکوتر